گفتی ما بچه هایمان را صدا می کنیم، شما بچه هایتان را صدا کنید
ما زنهایمان را می آوریم، شما هم زنهایتان را بیاورید.
ما می آئیم شما هم بیائید.
ما می ایستسم اینطرف، شما آنطرف.
ما می گوییم خدا، شما بگویید خدا.
ما می گوییم هرکی راسته، بماند.
شما می گویید هرکی ناراسته، عذاب او را بگیرد.
یادت هست این حرفها را؟ خب اگر یادت هست پس کجایند؟ کجایند بچه هایتان؟
کجایند زنهایتان؟ شما همین قدر هستید؟ ملتتان پنج نفره است؟ ما چشمهایمان عوضی می بیند یا راستی راستی پنج تائید؟
طرف ما رانگاه کن! تا چشم کار می کند آدم ایستاده. هرچه نصرانی بوده آوردیم. فقط چند تا صف پیرمرد داریم، دیگر چه رسد به زن و بچه.
حالا بگو این مرمت بیایند جلوتر! بگو بیایند زیر آن درخت روبرویی تا همدیگر را ببینیم.
اسقف ما می گوید: ترا به روح عیسی مسیح، بگو آن دوتا بچه دستهایشان را بیاورند پایین. بگو آن خانم از زمین بلند شود. بگو آن بلند بالا که شانه به شانه ات ایستاده، نگاهش را از آسمان بگیرد.
اسقف ما می گوید: این هایی که من صورتهایشان را می بینم، اگر نفرین کنند، نسل ما از زمین بر مفتد.
می گوید: «بگو ما تسلیمیم».